تک مخاطبِ موجود - شکل بیان
تذکر یک: این پست دنبالهنوشتی برای مطلب قبل میباشد.
تذکر دو: خواندن این دو مطلب به هیچ وجه توصیه نمیشود.
اجازه بدهید این را همین ابتدا بگویم که من چند ماهی در اینجا ننوشتم. چرا؟ چون نمیتوانستم. به همین سادگی. برای منی که هنرمند نیستم و نیاز اندکی به نوشتن دارم، دست کشیدن از این طرز بیانِ خود، و پی کار و بار خود رفتن بسیار ساده است. اما نه. شاید هم نه. ممکن است به یک جایگزین رسیده بودم که حتی از این سبکِ بیان به آن محتاج تر بودم. میدانید؟ شاید تولد دردی نو باعث از یاد رفتن دردهای ساده پیشین شود. اما چه چیزی متولد شد و جایگزینی شد برای "اینجا نوشتن"؟
سرم را که میچرخانم میبینم که "جایگزین" شاید فقط مفهوم "موقعیتی مناسب برای بیان" ندهد. من اینجا ننوشتم چون نمیتوانستم اینگونه بنویسم. میدانید؟ داخل پرانتز بگویم: همه مطالب من در اینجا نوعی دستخط خاصی دارند که ممکن است بخاطر همین دستخطّ گنگ، روزی همهشان را آتش بزنم. شاید تاریخشان برای خودم تمام شود. بله. بیان به شکلی متفاوت. این مدل نوشتن دیگر ارضایم نمیکرد. پس رفتم. رفتم و در کنجی از سررسید هایم دو سه خط نوشتم. خیلی کمتر از دو سه خط. درست است. شاید واقعا اینگونه بود.
برویم سراغ شکل نوشتن. میدانم که سبک(مکتب) به معنای "طرز بیان" نیست و بیشتر با "طرز تفکر" مرتبط است. اما خواه و ناخواه بر شیوۀ تشریح تاثیری قابل تامل میگذارد. در خاطر من معنا و علل وعوارضِ اینکه وقتی هنرمندی به سمت سبک(مکتب) خاصی میرود و خود را "فُلانیست" مینامد اهمیت ندارد. اما آیا انسانِ آزادِ بینهایتطلب خودش را محدود به نگاهی خاص می کند که همه چیز از آن فیلتر عبور کند؟ آیا این شدنی است؟ مسلما خیر. مکتبگروی حبس اید نیست، انتخاب تفرجگاه است. مگر ندیده ایم که بخشی از عمرِ هنرمندی در حالیکه دیگر عضو "فُلانیزم" نبود و به "بَهمانیزم" گرویده بود گذرانده شد.
وقتی کسی از سبک خاصی پیروی میکند به این معنا نیست که این، تنها راه موجود است بلکه شاید این سبک را تنها راه مناسب برای خود میبیند. تنها راهی که برایش آشناست. مطابق درونیات خودش است. و هرموقع که نظرش عوض شود دست سوی سبکی دیگر میبرد. چیزی که برای ما هم اتفاق میافتد. "تک مخاطبِ موجود" در رابطه با بیانِ ما احتمالا معادل طرز بیانِ هنرمندان است. هر موقع که احساس کردیم دیگر او مناسب برای درونم نیست، یا بر عکس درونم مناسب او نیست، کنارش میزنیم(اگر بقدر کافی بزرگ شده باشیم و بیرحم) و به سمتی بهتر خم میشویم.
شکل های بیان ما شمارا نیست. احتمالا.
نمیدانم دقیقا باید چه اتفاقهایی درون کاسۀ شکستۀ سرِ آدم بیفتد که کسی شروع به کاویدن آن کند. چون نهایتا به هیچ جا نمیرسد. دیگر در این باره نمینویسم. ای کاش نمیخواندید.