بیروتِ ذهن
نیمروز که مسیری نیمساعته را پیاده میپیمودم نیمی از حرفهایم را با خود مرور میکردم. و به خیال خودم همه را در گوشه ای ذهنم گذاشتم برای شب که بنویسمشان. اما انگار انفجار بیروت تک تک کلمات را با خاک یکسان کرد. حتی نمیدانم دربارۀ چه بود و چقدر گنگ بود. اما میدانم مهم بود: مثل بندرگاه های بیروت.
تصمیم گرفتم که این اتفاقِ رایج را "پدیدۀ بیروت" بنامم. برای خودم که لااقل بی معنا نیست... . شما میتوانید هرچه که میخواهید صدایش کنید. وانگهی نام من هم ایراداتی دارد و با طرح پرسشهایی به زیر و رو کردن این پدیده میپردازم:
- آیا هیچ فکری کاملا پاک میشود؟
- آیا در اندیشناکی یا اندیشمندی های بعدی، ردی از آن فکرِ به ظاهر "گم شده" دیده نمیشود؟
- آیا اگر ایدۀ خلاقانه ای بود هرگز از یاد میرفت؟
- آیا اگرمشغله ای جدی بود، هرگز فراموش میشد؟
پاسخی که من به اینها میدهم "نمیدانم" است. اما چیزی که میدانم این است که "پدیدۀ بیروت" بیشتر در مورد اندیشههای زیبا و دلپسند ما اتفاق میافتد. نمیتوانیم به راحتی از شرّ دلشوره ها و دلمشغولی ها خلاص شویم. مگر تا به حال شنیده اید که یک انفجار ویرانه ای را آباد کند؟ شنیده اید؟
پ.ن.: امروز 14 مرداد 1399 انفجار شدیدی در بیروت اتفاق افتاد که خسارت بزرگی به ساختمانها و بندرها وارد ساخت. نکتۀ غم انگیز قضیه به تماشای انفجار نشستنِ خودِ بیروتی هاست. یعنی چون انفجار با ترکیدن مواد آتش بازی آغازید، برای چند دقیقه مردم از این آتش بازی لذت میبردند و خود از آن فیلم میگرفتند. تا اینکه در نهایت شهر منفجر شد.