پرسه

در پس‌کوچه‌های خیال

پرسه

در پس‌کوچه‌های خیال

ریشه‌ها

يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۱ ق.ظ

یک هفته بعد، یا شاید اصلا سه-چهار روز دیگر، یا شاید همین الان و پس از سفری نا‌گاه، پیاده، تنها، سر‌ِپا یا بی‌حال،  بالاخره به روستای بچگی‌هایم خواهم رفت. 
خروس‌خوان می‌رسم، و دستی می‌آید و خستگی‌ام را می‌چیند. خانه‌ام را انگشت‌ِ قلمش نشانم می‌دهد.
آنجا، من، ساعتها پای دردِ دلِ درختانِ باغچه‌ام می‌نشینم و سبزی های تازه برای شام می‌چینم. بدون ساقه‌یی تره یا شاهی. 
بعد، هر موقع که دوست داشتم می‌روم و به مزرعه سر می‌زنم. و خودم - دست‌تنها- تمام‌ِ بارِ ماشین‌آلات و گاوها را به دوش می‌کشم. و انگار دلم می‌خواهد درازیِ روزهای تابستان را زیر سایهٔ آفتاب بدوَم. بدون آنکه پس از نیم‌ساعت خورشید خوردن، خون‌دماغ کنم و بر همه‌جا ردّی سیاه‌رنگ بگذارم.
آه که چه روزگاری بشود... هیچ مهم نیست که اکنون مزرعه‌ای ندارم. و اینکه خانه و باغچه ای هم ندارم اهمیتی ندارد. حتی اینکه اصلا روستایی را تا بحال ندیده ام هم.
اما... اما... روستاهایی وجود دارند.یا  لا اقل یک روستا پیدا می‌شود،  من مطمئنم.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۰۴
عین.کاف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی