نه هوای سخن گفتن است، نه تاب سکوت. نه شور نوشتن است، نه شیرینیِ خودخوری. سررسید کاهیام ناگاه، آهنگِ آهنربا شدن میکند و مرا -توده ای از خرده های آهنین- به سمت خود میکشد.
بویش میکنم: بَه که چه خوش بویی. راستی اگر اینهمه واژۀ تر و تازه را پای خاری در بیابان میریختم حتما هزار بار گل داده بود. و بگذریم که هرواژه عصارۀ دل بود که به جای چشم، به زبان میآمد. پای هیچ را وسط نمیکشم اما بگو چرا اینهمه به آزار من دست میزنی! و چرا مرا، آن کوه آهن را، به پلک بر هم زدنی به اینروز انداختی؟
یادِ اشکخندت میافتم. دفتر ورق میخورد. هنوز هم انگار چند صفحهیی خالی دارد. بوی تو را میدهند و رنگ مرا. خودنویسم آنجاست:
"ای حرمتِ سپیدیِ کاغذ/ نبضِ حروف ما / در غیبتِ مرکّبِ مشّاق میزند"1
باز بال میزنم و مینویسم؛ البته اگر کمکم کنی. چشمانت رویای سیاهی بود که هرشب با خوابیدنت پایان مییافت؛ و هنوز هم جوهرِ خودنویس من است: پس پلک نزن پلیکان2!
------
1- سهراب سپهری، هشت کتاب، دفتر "ما هیچ، ما نگاه"، شعر "همسطر، هم سپید".
2-Pelikan برند نوعی جوهر خودنویس است.