پرسه

در پس‌کوچه‌های خیال

پرسه

در پس‌کوچه‌های خیال

گرفتار جاوید

سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۸:۴۲ ب.ظ

بیست ساله بودم که به توصیه‌ی شمس، در صدد دست و پا کردن معشوقی شدم تا مرکز توجه زندگی‌ام کس دیگری باشد و بتوانم اخلاقی زندگی کنم. علاوه بر آن، با یافتن معشوقی چون او -به آن زیبایی و با آن حرکات- می‌شد شعرهای واقعی گفت. کمی آشنا که شدم، نیتم را گفتم و او نپذیرفت. چهارسالی از آن شب گذشته است اما هنوز هم به هیچکس دیگری نمی‌توانم فکر کنم. یاد آن بیت حافظ می‌افتم که می‌گفت:

به تماشاگه زلفش دل حافظ، روزی/ شد، که بازآید و جاوید گرفتار بماند

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۱/۱۵
عین.کاف

نظرات  (۱)

داستان مشابه

من حدود 6سال پیش جوان با کمالاتی رو دانشگاه دیدم و مهرش به دلم افتاد از اونجایی ک در مبحث جذب معشوق و فلان نهایت خرد رو دارم! نه فهمید نه فهموندم بعد هی کسی ب چشمم نمیومد تا 7 ماه پیش از همکارم خوشم اومد و گویا اونم خوشش میومد یا نمیدونم تصورات چرند من بود... بعد جالبه من فهمیدم اون فهمید ولی خب بازم نشد. بعد در کمال تعجب دیدم نه تنها ناراحت و افسرده نشدم مثل دفعه قبل بلکه جوانان زیادی در کوی و خیابان و هرجایی و هر سبکی و هر طوری به چشمم میاد 😂 ولی خب فقط ب چشمم میاد بعدم میره و تامام. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی