پرسه

در پس‌کوچه‌های خیال

پرسه

در پس‌کوچه‌های خیال

این «نه در مسجد دهندم ره که رند است/ نه در میخانه کاین خمار خام است» حکایت من است. از همان اول حکایت من بوده‌ است. گویا تا آخرش هم همین است. در هیچ دسته‌ای نمی‌گنجم. همه چیزم عاریتی و تقلیدی است بعد یکهو خیال میکنم که خودٍ خویشم کمرنگ شده و دیگر باید برای خودم باشم. همین باعث می‌شود که هیچ جایگاهی نداشته باشم. نه در خانواده، نه بین همکاران و نه میان دوستان. باید با این موضوع کنار بیایم که علاوه بر قهر زمانه، سماجت درونی‌ام نیز سهمی در این وضع بهبودنیافتنی‌ام دارد.

من بینهایت عادی و دم‌دستی‌ام و انگار این هیچجوره درست‌بشو نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۴ ، ۲۱:۲۴
عین.کاف

دیگر با سفیدی کاغذ سر جنگ ندارم، با جیب‌ خالی‌ و ذهن آکنده‌ام کنار آمده‌ام، با تنهایی‌ام دوستم، و البته صدای بوق خیابان افکارم را به‌ هم نمی‌ریزد. یکجانشین شده‌ام، به هر دری نمی‌زنم؛ قدیم اسفند روی آتش بودم که می‌خواستم در هر بازاری بالاترین سهم را داشته باشم. اما اینها همه‌چیزم را دور کرد.

دیگر نمی‌خواهم در آب غرق شوم، همینکه هر صبح دست و رویی با آن بشویم لذت تازه‌ای است.

حتما نباید غزل بگویم تا احساس فتح کنم. با تک مصرعی که زبان دلم را ترجمه کند کوک می‌شوم.

زمان گذشته است و چه لذت‌هایی را که از سر زیاده خواهی‌ام از دست نداده ام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۵
عین.کاف

بیست ساله بودم که به توصیه‌ی شمس، در صدد دست و پا کردن معشوقی شدم تا مرکز توجه زندگی‌ام کس دیگری باشد و بتوانم اخلاقی زندگی کنم. علاوه بر آن، با یافتن معشوقی چون او -به آن زیبایی و با آن حرکات- می‌شد شعرهای واقعی گفت. کمی آشنا که شدم، نیتم را گفتم و او نپذیرفت. چهارسالی از آن شب گذشته است اما هنوز هم به هیچکس دیگری نمی‌توانم فکر کنم. یاد آن بیت حافظ می‌افتم که می‌گفت:

به تماشاگه زلفش دل حافظ، روزی/ شد، که بازآید و جاوید گرفتار بماند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۴۲
عین.کاف

شمعی که نیمه‌شبِ چند روز پیش، روشن شده بود خاموش نشده و نمی‌شود؛ اما شمعی دیگر را، یکی-دو روزی است به‌یاد بزرگواری روشن کرده‌ام.

خدای روی زمین بود... .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۳۲
عین.کاف

نصف‌شب چهارم شهریورماه شمعی تمام‌نشدنی روشن شد. و چه نور خیره کننده ای هم دارد. همیشه شادی‌ام نهایتا دو-سه ساعت می‌پایید و در غصه‌ای بزرگ منحل می‌شد؛ اما -گوش شیطان کر- انگاری این شمع مادام العمر است. شکر.

همین؛)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۰۴
عین.کاف