معمای ابرها
امشب آسمان کامل نیست. یک چیزی کم دارد، نمی دانم چه چیز را اما مثل همیشه نیست. یک پارچهء تیرهرنگ با روزنه های ریز که بر سر شهرمان کشیده اند. این تمام آسمان امشب است. اما مگر گذشته اش چگونه بود که فکر می کنم امشب ناقص است. من چیزی به خاطر نمی آورم.
شاید امشب آنطور که باید سیاه نشده است. این میتواند بخاطر دریافتنِ آیندهء نزدیکش یعنی صبح باشد که او را از تلاش برای نمایندن رنگ اصلی اش بازداشته است. نه! این حدس کمی غیرآسمانی است، باید بهتر ببینم.
شاید امشب ابر ها پشت پارچه رفته اند، یا شاید باد از رفتن و حرکت دست کشیده و یا حتی ستاره های بیشتری تاریکند. من نمی دانم.
تصورِ اولِ کار چه احساس گزنده ای است برای من، منی که حافظهء خوبی ندارم و از تجسم آسمان بدستِ چشمِ عقل هراسناکم. نوبت توست. کمکم را بشتاب، و بیا. تویی که در ماه اقامت داری و همه چیز را از آن بالا، آن طور که هست می بینی. تویی که مدتی است با من هم صحبت نیستی، البته نباید هم باشی. آخر از حجم گفتن برای کسی که ذهنش، فقط سطر و سطح را می ادراکد چه نتیجه ای می تواند داشته باشد؟
من نمیدانم امشب چه چیز را کم دارد احتمالا تو به آسمان نمی نگری.